پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۲
بابا بزرگم نود و خرده ای سالشه ..
چند وقت پیش میخوره زمین
لگنش ترک بر میداره و نمیتونه دیگه از جاش بلند بشه
از اون روز به بعد حالش هر روز خدا بد و بد تر میشه
و دکترا رسما هیچ کاری نمیتونن بکنن و همشون اینجورین که به خاطر سنش عه …
یعنی بدن داره هر روز و هر روز بیشتر تحلیل میره
مغز داره کار کردش و از دست میده ..
و من این روز ها بیش تر از هر چیزی دارم فانی بودن انسان رو میبینم .. و از اعماق وجودم دارم نابود میشم
اما بیش تر هر چیزی اینجوریم که حکمت خدا از حضور ما تو این دنیا چی بود ؟ واقعا چی بود ؟!
که این همه زجر بکشیم و اخرش هم همه محکوم باشیم به مرگ ؟!