بابام سر ثبت نام کنکور رسما نابودم کرد دویست هزار بار دفترچه ی راهنما رو خوند دویست هزار بار فرم ثبت نام رو داداشم پیرینت گرفت دویست هزار بار فرم رو امتحانی پر کرد دویست هزار بار همه چیزو چک کرد تا بلاخره بعد از دو روز :/ امروز ثبت نام کردم هم کنکور هنر هم ریاضی و خب دورغه اگه نگم بعد از ثبت نامه کنکور هنر انگیزم بیشتر شد میدونم هیچ دلیلی نداره انگیزم میدونم قرار نیست اونی بشه که من میخوام اما خب
وقتی میدیدم بابام اینقدر دقیقه شده بود روی ثبت نام وقتی میدیدم که داره تمام تلاششو میکنه تا کاری که به عهدشه رو اینقدر خوب انجام بده وقتی یادم میاد دو سالی رو که داداشم هیچ جا نرفت و متمرکز شده بود روی کنکور و یه بارم غر هایی که من میزنم و نزد از خودم بدم میاد خیلی هم از خودم بدم میاد بیشتر و بیشتر و بیشتر به این نتیجه میرسم که موفقیت توی هیچ چیز حق من نیست موفقیت برای ادم هایی که تلاش میکنن مسئولیت پذیرند دلم میخواد میتونستم این هوش لعنتی رو از توی مغزم میکندم مینداختمش دور من لیاقت این هوش و ندارم
وقتی به این فکر میکنم که چقدر قراره روز اعلام نتایج کنکور نابود بشن مامان بابام ، وقتی این حجم از کتاب های دست نخورده ی گوشه ی اتاقمو میبینم وقتی پول هایی رو که بابام امسال خرج کرده رو میبینم وقتی ... از خودم متنفر میشم ، دلم میخواد خودمو بکشم
کاشکی میشد همه چیزو تغییر داد کاشکی من دوباره میشدم همون ابان سه سال پیش کاشکی میشد یه چوب دستی داشتم حرکت میدادمش و ورد ابلیویاِیت اجرا میکردم و تمام حافظم پاک میشد کاشکی میشد دوباره از اول شروع کرد همه چیزو کاشکی ...