الانى که دارم اینو مینویسم احتمالا قطعات متلاشى شده ى گوشیم از توى ماشین حمل زباله داره باهام باى باى میکنه
راستش اصلا از این موضوع ناراحت نیستم که گوشیم نیست یا اینکه مامانم در راستاى قایم کردن گوشى اونو اشتباهى انداخته باشه سطل اشغال
فقط از این موضوع متعجبم که چرا اینقدر من ریلکسم و مامانم داره خودشو میکوبونه به در و دیوار که گوشى منو پیدا کنه
خب عملا میتونم بگم تمام زندگیم تو گوشیم بود سیم کارت ، تلگرام ، اینستاگرام و تمام عکس هام شماره هاى دوستام از دبستان تا الان و ... و الان دقیقا حس یه انسانى رو دارم که تازه عزیزشو از دست داده و اینقدر بزرگه شکش که هیچ عکس العملى نمیتونه نشون بده
و خب بیایم به این موضوع اینجورى نگاه کنیم که هى همه ى اینا یه بهوووونس که تو بتمرگى پاى درست
و خب میتونیم یه جورى دیگه نگاه کنیم که دارن مامان بابام دروغ میگن و روز بعد از کنکور به یه حرکت بیبیدى بابیدى بو طور گوشیمو ظاهر میکنن که خب احتمالش صفر درصده
خلاصه که گوشى خوبى بودى خدا بیامرزدت
امروز مثل احمق ها رفتم مدرسه و فکر کنم از صدو پنجاه نفر ریاضى و تجربى به زووووور به پنجاه نفر میرسیدم و بعضى از کلاسا با چهار پنج نفر دانش اموز تشکیل شد و خب نمیتونید باور کنید تا اخر زنگ چقدر به خودم و این مدرسه فوش دادم لعنتى نمیفرستادن خونه :/