خدا میشه ؟!

کاشکى میشد فردایى در کار نباشه 

همینجاى همینجا زمان متوقف بشه 

دلم میخواد تمام امروز از ذهنم دور بشه تک به تک لحظه هاشو ، اگه میتونستم این تیکه از ذهنم که خاطرات امروزو ثبت کرده و میکندم و پرتش میکردم دور ترین جایى که ممکنه 

احساس میکنم فقط یه بار اضافم رو دوش تمام ادم هایى که اطرافم زندگى میکنن احساس میکنم همه ى همشون ، اره همه ى همشون ازم متنفرن 

میشه به جایى باشه که فقط بتونم فریاد بزنم میشه ؟! 

چرا هیچ چیز اونجورى که میخوایم پیش نمیره ، چرا وقتى یه ادمى رو تو ذهنت فوق العادش میکنى توى برخورد بعدى کارى میکنه که تمام اون فوق العاده بودنش پاک بشه 

چرا هیچ وقت خودمو نمیتونم به اطرافیانم اثبات کنم چرا همش فقط در حال اثبات خودمم چرا هیچ وقت موفق نمیشم

چرا تمام اون کارایى با ذوق فراوان انجامش میدادم دیگه هیچ ذوقى توش نیست 

انگارى جدى جدى ارزوهام مردن

  

+ وقتى بچه بودم همیشه به خدا میگفتم میشه سرمو بزار رو پاهات و زار زار گریه کنم و تو هم ارومم کنى ؛ الانم همون ارامش خدایى رو میخوام دلم میخواد دوباره به خدا بگم میشه بازم با وجود تمام بد بودنم سرم و بزارم رو پاهات و زار زار گریه کنم و تو هم ارومم کنى میشه براى چند لحظه غیر از ارامشت چیز دیگه رو حس نکنم 

۳
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان