سرم داره از شدت تمام سوزن هایى که توش رفته میلپوکه به قدرى که گریم گرفته و دلم میخواد اینقدر جیغ بزنم که تمام گلوم زخم بشه
بازى استقلال ، بازم نمیتونم برم استادیوم ازادى و [عین] داره میره و من نمیدونم تا کى باید افسوس این قضیه رو بخورم ؛ دفعه ى قبلى که [عین] رفت استادیوم حتى گریم گرفت الانم خیلى دارم خودمو کنترل میکنم گریه نکنم
حتى خیلى دارم خودم رو دارم کنترل میکنم گریه نکنم براى دختر خبر نگارى که براى اینکه مجوز ورود به ورزشگاه رو نداره مجبور از روى بلاى پشت بوم خونه هاى اطراف اون ورزشگاه مورد نظر عکاسى کنه ، و جالب اینجاست که عکاس مرد خیلى راحت میتونه از مسابقه هاى فوتبال بانوان عکس بگیره [ تا کى باید ما به خاطر مردا قربانى بشیم ]
خیلى دوست دارم قیافم رو مردونه کنم و برم اما بابام میگه نه خیلى اوضاع اونجا ناجور ، حتى دلم براى بابام هم میسوزه که به خاطر من استادیوم نمیره ، یه دفعه بلیط وى اى پى رو که دوستش داشت نرفت :( شایدم به خاطر من نبوده ، شایدم خودش دوست نداشته بره
دارم میرم بدونه اینکه مطمئن باشم که دارم کار درستى میکنم که دارم میرم یا نه با ادم درستى برخورد میکنم یا نه ، اون ادم واقعا دلسوزه یا صرفا فقط داره اون چیز هایى که تو کتاباش خونده رو تو ذهنم میچپونه