450 درجه ى فارنهایت

عملا تابستون/تابستانم از دوشنبه شروع شد :)))) [ خیلى دوست دارم درباره ى دوستم که باهم قرار گذاشته بودیم امتحان فیزیک اختیارى رو بپیچونیم و بعد از پیچیده شدنش برگشت بهم گفت فردا امتحان جبرانى گذاشتن و منو زجر کش کرد منم به فحش کشیدمش صحبت نکنم : که فکر کنم کردم :/ ]

وقتى که پست 450 درجه ى فارنهایت توى بلاگ Neo's text دیدم هر چى فکر کردم دیدم بین این همه کتابى که خوندم هیچ وقت نتونستم از هیچ کدومشون تاثیر بگیرم یا شایدم کتاب هایى که خوندم اونقدرا خوب نبودن اما راستش به نظرم هیچ کتابى اونقدرى بزرگ نیست که بتونه عقاید ، طرز تفکر و نگرش یک انسان رو نسبت به چیزى عوض بکنه صرفا کتاب ها فقط میتونن براى چند دقیقه ، چند ساعت و یا شاید چند روز فکر خوانندشون رو نسب به موضوعى با دید خودشون مشغول کنند ، یا صرفا یک اگاهى باشند نسبت به یک موضوعى که اونم بستگى به خواننده داره که تا چه حد اون حرف رو بپذیره [ البته جا داره بگم کتاب هاى اسمانى از جمله قرآن واقعا بحثشون جداست ] 

اما خب اصلا دوست نداشتم دعوت هاى علامت سوال و مجهول الحال رد نکنم برا همین تن به این چلش دادم ؛) 

با این تفاوت که بهترین کتاب هایى که خوندم رو همراه با بخشى از اون کتاب ها نوشتم ( وى تغییراتى زیادى را به چالش تحمیل کرد ) 

روى ماه خدا را ببوس 

مصطفى مستور 

هر کس روزنه است به سوى خداوند ، اگر اندوه ناک شود . اگر به شدت اندوهناک شود . 

خیلى سعى کرد تا همه چیز رو بفهمه ، اما نتونست . سعى کرد به کمک فیزیک و ریاضیات و حتى فلسفه همه چیز رو اندازه بگیره اما ناگهان دریافت که در هستى چیز هایى است که با ابزار هاى او نمى شه اون ها رو اندازه گرفت یا فهمید . پس گیج شد و فرو رفت . بعد همه و محاسباتش رو خط زد و از نو شروع کرد . همه ى اجزا رو شمرد اما حس کرد چیزى این وسط کمه . فرمول هاى او جایى نیمه تمام مى موندند. دوباره گیج شد ، فرو رفت ...

استخوان خوک و دست هاى جذامى 

مصطفى مستور 

گفت : (( وقت ادم ها رفتند کره ى ماه ، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند . گفتم ماه رو هم الوده کردند . گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدماش ناپاک کرد .))

(( من نمیتونم به تو دست بزنم ، سوسن . من اگه به تو دست بزنم ، مثل اینکه تو رو کشتم . تو ماهى سوسن. ))

ببین کیا من دوستت دارم . دلم میخواد باهام عروسى کنى و ...

کیانوش دست هاى سوسن رو گرفت و پیشانى اش را گذاشت توى ان ها . 

(( من بهترین شعر هام رو توى این چند هفته گفتم ، تو بهترین شعر منى سوسن . اما من میترسم . من دیگه نمیتونم جلوتر بیام . من بیشتر از این نمیتونم نزدیک ...

دا 

خاطرات سیده زهرا حسینى 

به اهتمام سیده اعظم حسینى 

جنگ رو روایت میکنه ، داستان زندگى دخترى که پدر و برادرش رو خودش دفن کرد ، توصیف برادرش رو از شهادت 

به قدرى قشنگ این کتاب که خودت رو میتونى تو لحظه به لحظه ى جنگ ببینى و حس کنى اون شرایط رو حس کنى غم و رنج و درد اون مردم رو که جنگ چه بلاهایى که به سرشون نیاورد ، لعنت به جنگ در واقع 

۲ ۴
مجهول الحال :)
۰۵ شهریور ۲۱:۴۷
مرسی شرکت کردی :)))
 این کتاب رو نخوندم :(

پاسخ :

خواهش میکنم اصن وظیفه بود 
هوم
علامت سوال
۰۱ شهریور ۰۹:۲۸
چقدررررر کتابای اقای مستور خوبن....حتمااا ان شاءالله می خونمشون.
دا هم که واقعا یک اثر ماندگاره(:
ممنون که شرکت کردی دوست خوبم((:

پاسخ :

خواهش میکنم 
واقعا کتاب هاى اقاى مستور عالین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان