راه میرى و با تمام وجود بوى بارون توى ریه هات میکشى و چشمات قفل میشه روى منظره اى که خدا به بهترین نحو ممکن نقاشیش کرده و شیشه هاى عینکت پر میشه از قطره هاى بارونى که مثل مروارید روش خودنمایى میکنن و این تویى که با تمام وجود لذت میبرى
مدرسه واژه ایست پنج حرفى سختى داره اما خب قشنگیم داره دوست ندارم از این مدرسه برم دیگه چون میدونم با رفتنم پل هاى دیگه اى هم پشت سرم خراب میشن که خب مهم ترینشون لبخند مادر پدرمه هر چى فکر کردم دیدم نمیتونم تا اخر عمر این غصه ها رو بخورم پس خودمو عوض کردم اره من عوض شدم دارم تبدیل میشم به ادمى که سعى میکنه از همه چیز و همه چیز لذت ببره داره سعى میکنه علایق و سلیقه هاشو عوض کنه شایدم اونقدرا کشتن ارزو ها بد نباشه
سکانس یک : چهار نفرى راه میریم توى کوچه ى مدرسه و غش غش میخندیم و زندگى میکنیم
سکانس دو : یه دوست خفن تکیه دادن یه ستون زرده و خیس خیره شدن به میدون سبز سبز و در این میون گربه اى که بارداره :)/
سکانس سه : تلاش کردن برا اینده اى که مسئولیم بسازیمش